بگذاريد اين كلام در قلوبتان نقش بندند:
هيچ چيز حقيقي نيست مگر خدا.
هيچ چيز اهميت ندارد مگر عشق به خدا.
اوتار مهربابا
پيش گفتار
مندرجات كتاب گفتارهاي بزرگيست كه در طي دو سه سال به مريدان خويش موعظه فرموده است.
بزرگيست به معرفي بي نياز، زيرا كه نفس نفوس است و قلوب هر يك از افراد نشيمنگاه اوست. اما بعلت فراموشي مردم از اين حقيقت بعنوان يگانه هستي كهن كه پيش از عدم و پس از عدم موجود است دوباره خود را به جهانيان معرفي مينمايد.
در روزگاران گذشته به نام عيسي مسيح و گوتماي بودا و كريشناي عاشق و راماي شاهنشاه شناخته شده است. در اين دوره بنام مهربابا شهرت دارد. شايد بعدها پس از ترك كالبد خاكي، جمله بيدار كننده به نام او افزوده گردد. چه كه ميفرمايد: «من نیامده ام تعلیم دهم آمده ام تا بيدار كنم». مهربابا خود را خدا و حقيقت مطلق ميخواند و ميفرمايد كه انگيزه اختيار كالبد خاكي، مصايب و ناملايمات سنگيني است كه بشر با آن روبرو و بيش از قوه تحمل اوست. عليرغم برنامه هاي تبليغاتي مبني بر اينكه زندگي انسان در بهترين دوره روزگار است، در درياي مصيبت بزرگي مستغرق و وسايل فنا و برانداختن نژاد خويش را فراهم كرده است.
پيدا كردن راه جلوگيري، از خرابي مذكور كه تهديدي است به نيستي آنها، انديشه متفكران امروزي را بخود مشغول داشته است، زيرا نيروي مخرب سپرده دست كساني است كه صلاحيت نگهداري آنرا ندارند. جريان انديشه متفكران مذكور آرام نيست بلكه مانند درياي متلاطم كه با امواج متخالف دست به گريبان است در تلاش جستن چيزي هستند كه ضامن ادامه هستيشان باشد. اما انديشه دينداران در جستن نجات دهنده ايست كه تمام مذاهب منتظر ظهورش ميباشند.
مهربابا خود را همان چيز يا همان كس ميداند، چنانكه ميفرمايد: «منم آن كسيكه همه جوياي اويند، اما عده انگشت شماري او را مي يابند».
بديهي است بسياري از مردم اظهارات او را قبول ندارند. در حاليكه جهانيان براي ظهور كسي يا چيزي كه دنيا را از خطر و خرابي حفظ كند، به دعا مشغولند، عده اي نيز در دعاي خويش ميخواهند اين مرد كه خود را خدا ميپندارد، از خودفريبي بزرگ و مهلك نجات بيابد.
ليكن حقيقت در انتظار پذيرفتن ما نميماند. چنانكه هوا در هر زمان و هر مكان كه بخواهد به نغمه سرائي ميپردازد. صاحبدل نيز حق دارد كه داد از اناالحق بزند و ما نيز حق داريم خود را انسان بخوانيم. ولي چنانچه اگر بگوئيم ما انسان نيستيم جاي خنده است، همان طور اگر مرد حق نيز اناالحق نگويد جاي خنده است.
دانش ما در مورد حقيقت رحماني سطحي است و انديشه ما در مورد خدا بچگانه ميباشد.
پذيرفتن مرد خدا را چون خدا، رشادت معنوي لازم دارد زيرا قبول چنين حقيقتي ترك شخصيت و خودي انفرادي و تسليم محض است. با وجود اين چون اختيار زندگاني شيرين ما پس از اين به دست خودمان نخواهد بود، و دست كسي است كه دستور فشار دكوه را صادر ميسازد، كار تسليم چندان دشوار نخواهد بود. اما بنظر ميرسد كه دليرتر و رشيدتر از تسليم شدگان به مرد حق كساني هستند كه وي را انكار و در انتظار خود به ظهور كسي يا چيزي براي نجات صادقند و در رد اظهارات الوهيت مرد حق، خود را ناتوان ميبينند.
شايد دليرترين اينها كساني باشند كه نور بي فروغ ترقيات مادي را چراغ راه هدايت خود قرار ميدهند. درحاليكه قطب زمان يا مرد حق، با جلال و جمال و سكوت خويش، آسمان خاورزمين را، با طلوع شفق دوره انسانيت جديد نوراني ساخته است. بديهي است خورشيد فروغمند گفتار او ، سراسر جهان را روشن و شكوه و جلالش را به همه متجلي خواهد ساخت.
مندرجات كتاب گفتارهائي است كه مهربابا در سكوت با علامتهای دست به مريدان ديكته نموده است و شايد نشان يك كلام حق باشد كه هنگام قطع سكوت ايراد و الوهيت خويش را به جهانيان اثبات و خود در تجلي خواهد آمد. همه چيز و هيچ چيز دل و دماغ مردم را براي درك كلام حق آماده خواهد كرد كه بوقت خويش ايراد خواهد شد.
سيدني – استراليا: اول نوامبر 1962
فرانسيس برابازون