بگذارید آوازتان را بشنوم
آه ای بلبلان محبوبم، از این بهار پیر و کهنسال نومید نشوید. به آواز خواندن ادامه دهید و درحالیکه می خوانید از اشتیاق در اقیانوس سکوتم غرق شوید. آنگاه آواز نوی مرا که جاودانه خواهد بود می شنوید. این آواز را می خوانید و می بینید که بار دیگر آن بهار، جوان و تازه میشود.
می خواهم آوازتان را بشنوم. از این بهار کهنسال نومید نشوید و مرا از خود نومید نکنید. جام سرخوشی مرا سربکشید و از قدرت آن فیض ببرید. به آواز خواندن ادامه دهید. بگذارید دیگران نیزبه آوازتان گوش فرا دهند. شما می توانید به بهار جان تازه ببخشید، اما برای اینکار باید در اقیانوس سکوتم غرق شده و آوازم را بشناسید و بشنوید.
تمام این سالها، در میان بهار پرشکوفه ی ظهورم، شما جلال و شکوهم را در بین عاشقان آوازخوانم دیدید و شکوفه های قلبتان را به پایم تقدیم داشتید. حال نومید نشده و با التهاب فراوان دگر بار بدور هم جمع شده و برای شنیدن آوازم در اقیانوس سکوتم غرق شوید. این آواز دوباره بهاری پرشکوفه را به ارمغان می آورد و شما در میان جدایی ها از لذت یگانگی مسرور میشوید. در سایه این جدایی ها حتی زمان و مکان نیز ناپدید شده و شما خود را در دامان جاودانگی مسرور خواهید یافت. شما جاودانه فناناپذیر می شوید.
بابا،متعلق به شماست و او برای دادن جام جاودانگی به شما جامه انسانی پوشیده. بابای شما همیشه با شماست، حتی اگر بخواهید که او را ترک کنید نخواهید توانست.
پس ای بلبلان محبوبم، بگذارید آوازتان را بشنوم. بابای شما می خواهد آنرا بشنود. نمی خواهید شادمانش کنید؟
اوتار مهربابا
نامه هایی از ماندالیها، جلد دوم، صفحات 110-111 - جیم میستری
برگردان به پارسي: