دعاها

نوشته شده توسط مهربابا ایرانی در . منتشر شده در گنجینه ی واقعی

 مانی ایرانی

دعاها

در اواخر دهه­ ی 1980­، تقریباً همه با اتوبوس کانون به مهر­آزاد می­رفتند. از مرکز زائران در مهر­آباد راه افتادهِ، پس از توقف کوتاهی در شهر، برای سوار کردن مسافر و یا اینکه زائران به کارهای شخصی خود در کانون برسند، به مهر­آزاد می رفت.

بعضی از روزها دو اتوبوس به مهر­آزاد می­رفت. معمولاً پس از پیاده شدن از اتوبوس­، مردم صف می­ بستند تا با مندلی­ها دیدار کنند. به علت تعداد زیاد زائران و کم شدن تعداد مندلی­ها، صف­های طولانی به دور ایرج و مانی بسته می­شد. چون که مندلی­ها نمی ­خواستند کسی را جا­ بگذارند­، کوشش می­ کردند با همه احوال پرسی کنند­. سرانجام این عادت موجب شد که همه در یک صف طولانی بایستند تا بتوانند با همه ­ی مندلی­ها احوال پرسی کنند.

 من در صفی ایستاده بودم که مانی­، خواهر بابا را ملاقات کنم­. بابا درباره ­ی او فرموده اند هنگامی که ایشان کریشنا بوده­ اند مانی خواهرشان سوبادرا[1] بوده است­، اگر چه برای مانی خسته کننده بود ولی او هر یک از زائران را در آغوش پر مهر خود می­گرفت­. پس از در بر گرفتن برای یک یا دو دقیقه­، به آن شخص جوک یا داستان بامزه­ای می­ گفت­.

هنگامی که نوبت من شد­، پس از در بر گرفتن­، با نگاه جدی به من گفت­: «ما امسال هیچ باران نداشته­ ایم و کم آبی است­، رستم از سوی ما به بابا دعا کن که برایمان باران بفرستد.»

من از درخواست مانی متعجب شده و گفتم: «مانی شما خواهر بابا هستید و اگر بابا به دعای شما گوش ندهد، چگونه به دعای من گوش می دهد­؟»

مانی پاسخ داد­: «این گفته در مورد نیایش صحیح نیست­، برایت داستانی تعریف می­کنم تا اهمیت دعاها را بفهمی­.»

یک مهمانی در سالن بزرگی بر پا بود­، بهترین غذاها بر روی میز شام چیده شده بود­، غذاهای گوناگونی از همه­ ی نقاط دنیا بر روی این میز بود­. یک جشن شاهانه برای میهمانان بر پاشده بود­؛ اما شرطی بر میهمانان وضع شده بود­، یک دست هر میهمانی بر پشتش بسته و در دست دیگر قاشق بزرگی بسته شده بود­.

میهمانان بسیار ناراضی بودند­، چون با این قاشق­های بلند نمی ­توانستند غذا در دهان خود بگذارند­. غذاها بر روی زمین ریخته می­شد و حتی یک نفر هم نتوانسته بود یک لقمه بخورد­.

در همان زمان­، در یک سالن دیگر­، مهمانی دیگری مانند این مهمانی برگزار می­شد. میهمانان با همان شرایط میهمانان مجلس دیگر بودند­. یک دستشان از پشت بسته و دست دیگر به یک قاشق بلند بسته بود؛ اما تفاوتی در این میهمانی وجود داشت و آن این بودکه همه از غذایشان لذت می­ بردند. چگونه این کار ممکن بود­؟ هر میهمان­، قاشق پر از غذایش را در دهان شخص روبروی خود می گذاشت­، به این ترتیب همه خوشحال بوده و از خوراکشان لذت می بردند.

مانی ادامه داد «دعاها بدین گونه اند، هنگامی که برای دیگری دعا می کنی، برآورده خواهد شد.»

 

[1] Subhadra

Tags: سوبادرا کریشنا مانی ایرج زائران مندلی­ها مهر­آباد مرکز زائران مهر­آزاد دعاها مانی ایرانی باران