ایرج جساوالا: شما چگونه مرا به یاد خواهید سپرد؟

در . منتشر شده در بازگفتها



شما چگونه مرا به یاد خواهید سپرد؟

ايرج جساوالااوتار مهربابا - شما چگونه مرا به یاد خواهید سپرد؟

 یک روز در هنگام یک برنامه­ ي  دارشان در شمال هند، مهربابا گفتند: "من یک بار دیگر در میان شما به عنوان یگانه­ ي قدیم آمده ام. دوباره و دوباره به میان شما با همان پیام قدیمی آمده ام. مرا دوست بدارید، خدا را دوست بدارید."

ناگهان یک نفر از میان جمع بلند شد و گفت: "بابا؛ ما چگونه باید شما را دوست بداریم؟"

 بابا پاسخ دادند: "وقتی که شما ازدواج می کنید، آیا شما از من می پرسید که چگونه باید همسر خود را دوست بدارید؟ شما او را می بینید و عاشق او می شوید. اما وقتی که شما مرا می بینید، شما مرا آنگونه که واقعا هستم نمی بینید. زیرا این بدن به مانند قبا و پوششی است که بر خود می کنم. اما اگر شما مرا آنگونه که هستم ببینید تنها در آن صورت شما حقیقتا عاشق من خواهید شد."

بابا ادامه دادند " اما سوال این است که شما چگونه قادر خواهید بود مرا آنگونه که حقیقتا هستم ببینید؟ در دنیا مردان و زنان عاشق یکدیگر می شوند اما برای اینکه این تجربه اتفاق بیفتند آنها اول باید یکدیگر را ببینند. آیا شما موافق نیستید؟ آن مرد پاسخ داد: "بله"

بابا توضیح دادند: "آن چیزی که بعد اتفاق می افتد این است که ذهن دیوانه وار آرزو و اشتیاق خشنودی طرف مقابل را دارد. هر یک از دو طرف سعی دارند به بهترین وجه باعث خشنودی طرف مقابل شوند چرا که اکنون تمام دنیا به حول معشوق می گردد. این حقیقتا بدین معنی است که شما معشوق را تمام مدت به یاد می آورید. شما می خواهید او را به تصاحب خود درآورید و شما مرتبا به فکر راههایی هستید که دائما نزد محبوب خود باشید.

اما برای دوست داشتن من قضیه درست برعکس است.

اگرچه در این دنیا شما می توانید ببینید و عاشق شوید، اما شما نمی توانید مرا آنگونه که واقعا هستم ببینید. برای اینکه مرا دوست داشته باشید، شما باید شروع کنید که مرا دائما به یاد داشته باشید سپس شما مرا آنگونه که هستم می بینید و فقط آن وقت است که شما حقیقتا عاشق من خواهید شد."

آن مرد پرسید: "اما بابا ما چطوری می توانیم شما را به یاد داشته باشیم؟"مهربابا

"حال که شما مرا در این فرم و پوششی که به تن دارم می بینید، عکس مرا یا هرچیزی که شما را به یاد من می اندازد نگه دارید تا اینکه بتوانید مرا همواره به یاد داشته باشید. قبل از اینکه روز خود را شروع کنید مرا به یاد داشته باشید. حال به یاد داشتن من یک پروسه­ ي مکانیکی خواهد بود اما ذهن تنوع طلب است. پس شما تمام کتابها و مجلاتی که زندگی و کار مرا وصف می کند می خوانید. این یک راه دیگر برای به یاد داشتن من است.

اما بازهم ذهن طالب چیزی متفاوت است و جوینده را وا می دارد که به زیارت تمام مکانهایی برود که مرشد از آنها دیدن کرده و زمانی را در آنها سپری کرده است. زیرا اکنون در این فکر خوشحال است که توانسته زمان خود را در تمام مکانهایی بگذراند که با حضور مرشد متبرک شده است و بنابراین با رفتن از یک مکان به مکانی دیگر او مرشد را بیشتر و بیشتر یاد می کند.

بعد جوینده مردمانی را ملاقات می کند  که با مرشد زندگی کرده و وقت خود را با او سپری کرده اند و او اشتیاق آن را دارد که همه چیز را راجع به مرشد بداند.

اما اکنون کم کم ذهن جای خود را به دل می دهد و همین که دل آرزو و اشتیاق مرشد را می کند شعله­ ي کوچکی از عشق به مرشد در او زاده می شود.

 این پیام من به هر جوینده ای است که مرا دوست بدارید. تمامی آفرینش تنها نقش یاد آور دایمی را دارد، تا اینکه مرا به یاد داشته باشید.

حال ذهن او از تمام خاطرات مرشد اشباع شده است. اکنون جوینده به زندگی روزانه­ ي خود برمیگردد اما با ذهنی که بر عشق به مرشد بیدار شده است. و هر روز و در هر عملی، جوینده نشانه­ایی از مرشد می یابد و فکر مرشد تمامی ساعات او را پر می کند.

"همانطور که مشاهده­ ي تمامی آفرینش کمکی است برای اینکه یاد خدا را بکنید، مشابها هر عمل شما به شما کمک خواهد کرد که مرا ياد کنید. به علاوه وقتی که دل بیشتر و بیشتر با به یاد داشتن من باز می شود، نهایتا دل، مرشد را در هرچیز و هرکس ستایش و تجلیل می کند.مهربابا

نهایتا مرحله ای خواهد آمد که شما مستغرق در ستایش و تجلیل مرشد خواهید شد و آن زمانی است که من به شما هدیه­ ي عشق خود را می دهم. و این هدیه چیست؟ این هدیه­ لحظه ای است که شما مرا آن گونه که هستم می بینید. شما شکوه و جلال مرا می بینید و غیر از من هیچ چیز دیگری را نمی بینید. این تجربه­ ي آسمان شش آگاهی است و وقتی که شما مرا آنگونه که هستم می بینید شما برای اولین بار عاشق من می شوید.

و نهایتا شما زندگی عشق خود را که برای آن خلق شده اید شروع می کنید. و هرچقدر که شما مرا بیشتر و بیشتر دوست می دارید شما بیشتر و بیشتر می­ خواهید که مرا خشنود سازید. همانگونه که وقتی یک مرد عاشق یک زن می شود او تمامی تلاش خود را به راههای گوناگون برای خشنودی او به کار می برد.

نهایتا یک امر مهم واقع می شود. وقتی که معشوق می بیند که عاشق او را به نهایت درجه دوست می دارد. معشوق خود، عاشق عاشق می شود. پس عاشق به مقام معشوقی ارتقاء می یابد و معشوق به مقام عاشقی می رسد. ذهن فنا (نابود) می­شود و عاشق و معشوق با یکدیگر یکی می گردند. و این وصال، رسیدن به خدا است.

 

يگانه ­ي كهن. صفحه 97 – 99
برگردان به پارسی: مينا

 www.meherbabairani.com

اشتراک در خبرنامه

اگر مطالب ترجمه شده و یا هر کمکی برای پربارتر شدن این تارنما دارید برای ما ارسال کنید و در میان بگذارید تا با نام خودتان و یا با نام تارنما منتشر کنیم. سپاس از مهر شما