ارنواز داداچانجی: هدیه ی خداوندی

نوشته شده توسط مهربابا ایرانی در . منتشر شده در بازگفتها



ارنواز داداچانجیهديه ي خداوندي

 اتفاقی اسرارآمیز (عرفانی) به وقوع پیوسته است.

اگرچه بدن بابا هیچ نشانی از گندیدگی و فساد نشان نمی داد اما روز هفتم مندلی ها بر آن شدند که در حفره را مســدود کنند. فضای حزن و اندوه بقدری خفه و خاموش شده بود که بیش از این نمی شد لحظات ناگزیر تدفیـن بابا را به تعـویق انداخت. هفتم فوریه آن سال بر اساس تقویم زرتشتی ها تولد بابا بود.

 هنگامیکه جسم پر ارزش بابا پوشانده شد، گویی گوهر و هستی که زندگی ما را حمایت می کرد و از آن نگهداری می نمود از ما جدا شده بود. بی صدا و آهسته گریه می کردیم. می دانستیم بابا می خواهند آنچه را که اتفاق افتاده پذیرا باشیم. بابای محبوب روح و جان و تنها نور و روشنی ما بود. و همه ما احساس می کردیم که گم شده ایم، اما مانند ماشین پیوستـه همه ی وظایفی را که نیاز بود انجام می دادیــم.

اگرچه بابا جسمشان را ترک کــرده بودند امــا هنـوزهم ازمـا می خواستند که حتی دراین زمان که نومید و درمانده بودیم کاملا به خواست ایشان تسلیم باشیم. حالا دیگر یتیم شده بودیم. اما با این حال در دلتنگی ها و اندوهمان دستان پرمهر و عشقشان بر روی سرمان بود.

پس از آن گزارشات زیادی از وقایع شگفت انگیز در سرتاسر دنیا در 7 روز ترک جسم بابا توسط بابا دوستها به دست ما رسید، اما از همه آنها شگفت انگیزتر گزارش باران شدید هفت روزه در مکه که بیابانی بـیش نیست، بود. مسلمانان زائر مکه به مدت هفت روز به دلیل باران سیل آسا نتوانستند به کعبه که در آب بود نزدیک شوند. از یکم فوریه تا هفتم فوریه، یعنی درست همان مدتی که جسم بابا در اینجا آرمیده بود.

بابای دلسوز و مهربان اگرچه خیلی آرام اما  در ترتیب دادن و انجام کارها به ما کمک می کردند. پس از ترک جسم بابا، تلگراف ها و تماس ها ازطرف گروه هایی که بابا با آنها درتماس بودند به سمت ما سرازیر می شد که آیا برنامه ای که بـابـا برای دارشان درپونا ترتیب داده بودند انجام خواهد شد یا نه؟ ما توصیه ها و توضیحات بابا را که پیش از 31 ژانویه به ما گفته بودند به یاد آوردیم و در مورد آن صحبت کردیم.

زمانیکه به دلیل سلامت جسمشان ماندالی ها از بابا خواستند برنامه دارشان را لغو کنند، ایشان گفتند:
برنامه دارشان باید انجام شود، و نباید لغو شود.
بابا سپس سـوال کردند:
آیا اهمیتی دارد که من خوابیـده دارشان بدهم؟
بابا دوباره اظهار داشتند:
در ماه مارچ به پونا می رویم.

تمامی این گفته ها را مانند پازل کنار هم قرار دادیم. هر کدام از ما تـکه های متفاوتی از پازل را با خود داشتیم و به یاد می آوردیم و آنها را کنار هم گذاردیم تا اینکه تصویر کلی را بدست آوردیم.

تا اواخر ماه فوریه برایمان روشن شد همانگونه که بابا برنامه ریزی کرده بودند دارشان علی رغم غیبت جسمانی بابا باید از ماه آپریل تا جون  1969برگزارشود.

نقاشی بابا و مهراطی این دوران خوابی دیدم که وقتی بیدار شدم به شدت احساسات بر من غلبه کرده بود. در خواب دیدم که  در راهرو ایستاده ام و به بابا و مهرا نگاه می کنم. مهـرا از پلکان پایین آمد و به سمت بابا که از در دیگری داخل شده بودند رفت. بابا دستشان را دراز کردند و گفتند:

بیا مهرا، بیا تا با هم نیایش کنیم.

 چون بابا دیگر بدن جسمانی خود را ترک گفته بودند مهرا مردد بود که چطور می شود بابا را لمس کند. بابا دستانشان را به سمت مهـرا دراز کرده بودند تا وقتیکه سرانگشتانشان با هـــم تماس پیدا کرد و تمام سیمای مهرا به یکباره تغییر کرد.

می توانستم ببینم که بابا آبی شفاف و زلال را با دستانشان بر مهرا می ریزند. از حالات صورت مهرا پیدا بود که همه ی وجودش دستخوش دگرسازی و تغییر شده است و اتفاقی اسرارآمیز و عرفانی رخ داده است.

 

ارنواز.ن داداچانجی

هدیه ی خداوند،صفحات 195-196

Copyright 1996 Meherazad Trust for Avatar Meher Baba


برگردان به پارسي: MeherBabaIrani.com

Tags: ارنواز داداچانجی هديه ي خداوندي

اشتراک در خبرنامه

اگر مطالب ترجمه شده و یا هر کمکی برای پربارتر شدن این تارنما دارید برای ما ارسال کنید و در میان بگذارید تا با نام خودتان و یا با نام تارنما منتشر کنیم. سپاس از مهر شما